ادامه مطلب دغدغه ی کشور

در ادامه ی  مطلب  قبل می خواهم همان طور که در قست  اول  به  آن اشاره  نمودم  در این قسمت  درباره ی دغدغه ی این روزهای شهرستان آران وبیدگل اشاره ای داشته باشم .درباره ی مردم شهرستان آران وبیدگل از استان اصفهان  علاوه بر دغدغه های  گرانی و بیکاری جوانان  تحصیل کرده  که در شهرستان  کم هم نیستند دغدغه روزشان انتخابات شورای شهر می باشد. شهرستان آران وبیدگل بالغ بر 70هزار نفر جمعیت در خود جای داده است .مردم شهرستان مردمی خونگرم و متعهد هستند که در تمام  صحنه های سرنوشت ساز کشور چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب حضوری فعال و پرشور داشته و کارسازو سرنوشت ساز بوده اند ولی متاسفانه آن چنانی که شایسته است به این شهرستان رسیدگی نشده است، آن هم به خاطر این است که آن ها باهم وحدت  ندارند و این نبودن وحدت باعث شده است که شهرستان از هر نظر نسبت به لیاقتش پیشرفت نداشته باشد.در شهرستان آران و بیدگل تعداد معدودی افرادی  هستند که برای منافع خودشان ضربه ی  مهللکی  به شهرستان می زند . متاسفانه موقع انتخابات حالا از هر نوعش که باشد این افراد با چهره های با وقار در صفوف نماز مساجد محله ها ، زیارتگاه ها، تشیع جنازه ها و مراسم ختم و فاتحه خوانی شرکت می کنند . ولی مردم  خیلی ها نمی دانند زیر این چهره با وقار و کت شلواری  چیست . اینها اگر در انتخابات پیروز شدند  بعد از گرفتن یک مراسم پیروزی ، شما دیگر آن ها را کمتر در جاهایی که به آن اشاره کردم می بینی  آن ها دیگر دنبال کار خودشان هستند  . بقیه مطلب را در روز های آینده می توانید بخوانید.

جملات زیبا




























 

دستان بهشتی

در روزگاری دور حدود قرن پانزدهم میلادی، در روستایی نزدیک نورنبرگ آلمان یک خانواده پر جمعیت 10 نفره زندگی می کردند. شغل پدر خانواده کفاف زندگی آنها را نمی داد برای همین او شبانه روزی کار می کرد تا همسر و فرزندانش احساس کمبود نکنند.

در بین فرزندان آنها دو پسر دوقلو بودند به نامهای آلبرت و آبریش. آنها علایق یکسانی هم داشتند و دوست داشتند در آینده نقاش یا مجسمه ساز شوند. آنها آکادمی هنر سوئد را برای تحصیل خود انتخاب کرده بودند.

سالها گذشت و آنها به سن دانشگاه رسیدند. اما پدر قادر به پرداخت هزینه تحصیل هردوی آنها بطور همزمان نبود. برای همین قرار شد که قرعه کشی کنند و نفر برنده به سوئد رود و نفر بازنده با کار در معدن کمک خرج تحصیل برادرش باشد.

قرعه به نام آبریش افتاد و او به سوئد رفت وبه تحصیل در رشته نقاشی پرداخت. آلبرت هم در معدن کار می کرد. 4 سال گذشت و حالا آبریش یک نقاش معروف شده بود. او با خوشحالی به خانه بازگشت و از آلبرت خواست تا به سوئد برود. اما دستهای آلبرت در اثر کار در معدن خراب و ضخیم شده و انگشتانش از حالت طبیعی خارج شده بودند. او گفت: من دیگر با این دستها قادر به نقاشی نیستم اما دستهای تو دستهای من هم هست. مهم این است تو به آرزویت رسیدی.

 آبریش اشک ریخت و برادرش را در آغوش گرفت. برادری که آینده اش را فدایش کرده بود. سالها گذشت و نام آبریش دورر (Albrecht Dürer) بعنوان بهترین نقاش رنسانس در همه دنیا پخش شد. اما ازمیان همه آثارش یک نقاشی بسیار زیبا وجود دارد که آن را از روی دستهای برادرش آلبرت کشیده و به او هدیه کرده است. یک شاهکار هنری معروف به نام "دستان بهشتی"

جملاتی زیبا

گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز
گروه اینترنتی ایران ناز